آيا تورا پا سخی هست ؟ا بر است باران و باران، پا يا نِ ِ
خواب ِ زمستانی
باغ، آغاز بيداری
جويباران. سا لی چه د
شوا ر سا لی، بر تو گذ شت و تو خاموش
، از هيچ آواز
و از هيچ شُوری بر
خورد نلرزيدی
وشور و شعری در چنگ ِ فريا
د تو پنجه نفکند. آن لحظه هائی
که چون موج می برد ا ز
خويش بی خويش، در کوچه های
نگارين ِ تاريخ
– وقتی که بر
چوبهٌ دار مردی به لبخند
خود صبح را فتح
می کرد وشحنهٌ پير،
با تا زيا نه، می را ند خيلِ
ِ تما شا گران را
. شعری که آهسته
ا ز گوشه راه لبخند
می زد به رويت، اما تو آن
لحظه ها را به خميازهٌ خويشتن
می سپردی، وان خشم وفرياد گردابی از
عقيده ها در گلويت
. آن لحظهٌ
نغز کز ساحلش دور
گشتی: آن لحظه يک
لحظه آشنا بود، آه بيگا
نگئ با خود است
اين ، يا
بيگا نگی با خدا
بودن ؟ وقتی که گل سرخ
پرپرشد از ياد،
ديدی که خا موش
نشستی . وقتی که صد کوکب
از دور دستان اين
شب در خيمهٌ آسمان
ريخت ، تو روزن خانه را
بر تما شای آن لحظه
بستی. آن مايه باران
وآن مايه گلها ديدارهای ترا
از غبارانِ ِ شبها
وشک ها شستند ، با اينهمه، هيچ هر گز
نگفتی. ديدارهای تو با
آينه، روزها، آه
. . . لحظه هائ که ديدار
، در کوچهٌ پارو
پيرار ، ا ز دور می شد پد
يدار، ديگر تو آن شعلهٌ
سبز وان شور پا رينه
را کشته بودی . قلبت نمی زند که
آنک آن خندهٌ آشکارا، وان گريه های نهانک. آن لحظه ها
، مثل ا نبوهِ مرغابيان
و صفير گلوله ، از تو گريزان
گذشتند ، تا هيچ رفتند
و در هيچ خفتند، شايد غباری
در آئينه يادها
يت نهفتند بشکن طلسم
سکون را به آواز
گهگاه ، تا باز آن
نغمهٌ عا شقانه اين پهنه
را پر کند جاودا
نه. خاموشی و
مرگ آينهٌ يک سرود
ند : نشنيدی اين
را ز را از لب مرغ
مرده، که در قفس
جان سپرده: -
« بودن
يعنی هميشه
سرود ن. بود ن : سرود
ن ، سرود ن: زنگ سکون
را زدود
ن.» تو نعمه
خويش در بيا بان
رها کن، گوش از کرا
نتر کرا نها آن نعمه
را می ربا يد : باران که
باريد، هر جويباری
-
چندان
که گنجای دارد
– پر می کند
دوق ِ پيمانه اش
را و با سرود
خوش ِ آبها می سرايد. وقتی که آن
زورقِ ِ برگ (
برگ گل سرخ ) در آبها غرقه
می شد، صد واژه منقلب
برلبا نت جوشيد وشعری
نکفتی، مبهوت وحيران
نشستی- يا گر سرود
ی سرود ی ، از هيبتِ
محتسب ، واژگان
را، در دل به
هفت آب شستی . صد کا روان
شوق ، صد دجله نفرت
در سينه
بود ، اما نهفتی. ای شاعر
روستائی ، که رکبار
آوازه هايت -
در
خشم ا بری شبانه
– می شست از
چهرهٌ شب خواب درو
دارو ديوار ! نام گل سرخ را
باز تکرار کن
، باز تکرار.
1347 تهران |